تاریخ انتشار : جمعه 1 تیر 1403 - 2:53
کد خبر : 7648

همنشینی دو اسطوره/ماجرای رفاقت تختی و ابتهاج

همنشینی دو اسطوره/ماجرای رفاقت تختی و ابتهاج
یه بار تو استادیوم محمدرضا شاه در پارک شهر کشتی بود شاپور غلامرضا هم اومد. خب مردم دوست نداشتن اینا رو و چند نفری براش دست زدن. بعد تختی اومد. سالها بود که حتی تماشا کردن کشتی رو براش ممنوع کرده بودن مورد غضب قرار گرفته بود یک مرتبه من دیدم استادیوم به هم خورد. همهمه افتاد و هی مردم از جاشون بلند شدن و طرف در رو نگاه کردن من دیر متوجه شدم دیدم ... تختی سرشو انداخته پایین داره میآد تو مردم متوجه شدن که تختی اومده. همهٔ سالن بلند شدن و دست زدن اصلاً قیامتی شد. اون شاپور غلامرضا بهش برخورد.

به گزارش صدای کشتی کتاب پیر پرنیان اندیش، جمعآوری خاطرات هوشنگ ابتهاج توسط میلاد عظیمی و عاطفه طیه است که در سال ۱۳۹۱ توسط انتشارات سخن منتشر شد. هوشنگ ابتهاج در این کتاب به خاطرات خود در مواجهه با سؤالات گردآورندگان میپردازد. این کتاب در دو جلد و بیش از هزار صفحه منتشر شده است. «انتخاب»  بخشهایی کوتاه از این کتاب را در خصوص روایت ابتهاح از غلامرضا تختی منتشر کرده است.

خانم آلما{همسر ابتهاج}: سایه! فیلمی رو که از تختی تو خونه ما برداشتی به بچه ها نشون دادی؟
+چشمانم هشت تا می شود.
– مگه با تختی رفت و آمد داشتید؟
خانم آلما: بله (خانم آلما معمولاً «ل» بله را کمی مشدّد ادا میکند). اومده بود خونه ما و با کیوان پسرم بازی کرد فیلمشو داریم… خیلی آدم جالبی بود.

استاد با تختی چطور آشنا شدید؟
یادم نیست.
– مگه میشه؟ واقعاً
-چی شد با تختی آشنا شدید؟
به خدا یادم نیست.
– خانم آلما: مردم برای تختی میمردن، همه عاشقش بودن. یه بار تو استادیوم محمدرضا شاه در پارک شهر کشتی بود شاپور غلامرضا هم اومد. خب مردم دوست نداشتن اینا رو و چند نفری براش دست زدن. بعد تختی اومد. سال‌ها بود که حتی تماشا کردن کشتی رو براش ممنوع کرده بودن، مورد غضب قرار گرفته بود یک مرتبه من دیدم استادیوم به هم خورد. همهمه افتاد و هی مردم از جاشون بلند شدن و طرف در رو نگاه کردن من دیر متوجه شدم دیدم … تختی سرشو انداخته پایین داره میآد تو مردم متوجه شدن که تختی اومده. همهٔ سالن بلند شدن و دست زدن اصلاً قیامتی شد. اون شاپور غلامرضا بهش برخورد.
نمیدونین مردم چی کار کردن برای تختی اون هم مثل بچه مدرسه ای ها سرشو انداخته بود پایین…
عاطفه خانوم! نمیدونین این آدم چقدر ساده و فروتن بود می اومد رو تشک قهرمان جهان؛ جهان پهلوان؛ خُب قانونه که کشتی گیر قبل از کشتی باید ناخوناشو به داور نشون بده، مثل بچه های مدرسه دستشو می آورد جلو تا داور ببینه خیلی آدم عجیبی بود یه حریف روس بود که خیلی هم قوی بود. به تختی گفتن که این پای چپش ضرب خورده برای این گفتن که تختی به اون پا حمله کنه ولی تا آخر کشتی اصلاً هیچ به طرف اون پای ضرب خورده حریف نرفت. حکایت عجیبی بود این آدم خیلی اخلاقی بود خیلی مردانه رفتار میکرد.
طفلک کم سواد هم بود خیلی به سختی میتونست چند کلمه بخونه… چه دستهای بزرگی هم داشت. من وقتی باهاش دست میدادم خجالت میکشیدم. (می خندد)
-استاد میشه فیلم تختی رو ببینیم؟
بله… خیلی هم خوبه.
با لذت تماشا می‌کنیم….
وقتی تختی از المپیک رم ۱۹۶۰ برگشت من رفتم فرودگاه. تختی سوار اتومبیل شد که از مهرآباد بیاد تهران جمعیت انقدر زیاد بود که اصلاً جا نبود. من رفتم توی جمعیت، دوربین به دست جلوی ماشین تختی ازش فیلم گرفتم و هی تنه ، از مردم و دوربین کج و کوله می شد. نه میخوردم بعد یه روز تختی اومد خونه ما برای ناهار کسرایی و برادرش ایرج و امیر حمیدی، مربی کشتی، هم بودن ناهار خوردیم و بعد من پرده های اتاقو کشیدم و اتاقو تاریک کردم و این فیلم بازگشتش از المپیک رم رو نشون دادم. بعد پرده ها رو زدم کنار. دیدم تختی خیس عرقه ایرج برادر کسرایی گفت آقا تختی گرمتونه؟ گفت: بله و سرشو پایین انداخت حالت شرم زده و سر به زیر و محجوب تختی را نشانمان می دهد. بعد گفت: من نمی دونستم این قدر آدم به استقبال من اومدند… من رفته بودم به خانی آباد؛ مردم رفته بودن بالای درخت‌ها اصلاً نمی دونین چه خبر بود. بعد تختی :گفت آدم خجالت میکشه ما نمیتونیم جواب مردمو بدیم. اون سال دوم شده بود.
احمد آئیک ترک یک خاک از تختی گرفت و اول شد. بعد از سالها خجالت زده بود که چرا دوم شده.
– چند بار به خونه تون اومد؟
سه چهار باری اومد.
– قضیه بوئین زهرا یادتونه؟
جلوی چشممه… راه افتاد تو خیابون…. نه اینکه به کسی مراجعه کنه فقط از خیابون رد شد؛ مردم همین طور می اومدن بهش پول میدادن مردم همدیگه رو هل میدادن که زودتر برن پول بدن نمیدونید چه بساطی بود هجوم می آوردن مردم… واسه همین دستگاه ناراحت بود خُب تختی مصدقی هم بود. عضو جبهه ملی بود دیگه… نمیدونید خارجی‌ها چه احترامی بهش می‌ذاشتن به حریف روس مدودف بارها قهرمان جهان شد… یه بار برای مراسم سال تختی اومد به ایران و همه جا ازش تجلیل میکرد تختی خیلی آدم نجیب و سر به زیری بود خیلی خجالتی بود. به چشم دیدم سعی میکرد به زنی نگاه نکنه وقتی با آلما حرف میزد سرشو می‌انداخت پایین… یـه همچین روحیاتی داشت.
– آخرین بار تختی رو کی دیدید؟
دو هفته قبل از مرگش دیدمش رفتم فرودگاه مهرآباد توی اون سالن قدیمی که هنوز سقفش نریخته بود دیدم تختی اونجاست و من رفتم باهاش سلام علیک کردم دیدم خیلی پریشانه. من فوراً باهاش خداحافظی کردم، حس کردم که خیلی داره بی اعتنایی می‌کنه و برای اینکه نکنه خیال کنه من دارم خودمو بهش می‌چسبونم خداحافظی کردم. اصلاً حواسش نبود و خیلی بی اعتنا برخورد کرد. تقریباً دو هفته بعد خبر اومد تختی مرد.
-استاد تختی خودکشی کرد یا کشته شد؟
نه… خودکشی کرد.
– به نظر شما چرا؟
فضای اجتماعی خیلی بهش فشار می آورد ظاهراً مشکل خانوادگی هم داشت.
پیر پرنیان اندیش
– گویا تختی تجسم همه آرزوهای ملت ایران شده بود؟
درسته… همۀ شکست‌های ملی و اجتماعی رو مردم با پیروزی‌های تختی جبران می‌کردن. وقتی مرد به معنای واقعی عزای ملی بود.
– استادا چی شد کسرایی اون شعر و برای تختی ساخت؟
با خنده می گوید:
جهان پهلوانا صفای تو باد
دل مهرورزان سرای تو باد
کسرایی اوایل منو مسخره می‌کرد که میرم کشتی تماشا می‌کنم بعد اونو با کشتی و تختی آشنا کردم و بعد هم که اون شعر و ساخت.

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.